به گزارش«سراج24»، مرحوم آیت الله محمدرضا مهدوی کنی، در 14 خرداد سال جاری پس از مراجعت از مراسم سالگرد ارتحال امام دچار عارضه قلبی می شوند و به کما می روند. از آن زمان تا کنون ایشان در بیمارستان بستری هستند. امروز اما حجت الاسلام انصاریان مسئول دفتر آیت الله مهدوی کنی از درگذشت ایشان خبر داد.
مرحوم آیت الله محمدرضا مهدوی کنی، در چهاردهم مرداد 1310 در قریه کن به دنیا آمد. پدرش کشاورز بود و گاهی هم به تجارت اشتغال داشت. پدرش مردی مذهبی، مقید به مسائل دینی و اصرار داشتند که فرزندانش را با آداب اسلامی تربیت بکند. پدرش همیشه با علما و روحانیون رفت و آمد داشت.
کشف حجاب
در دوره سلطنت رضا شاه، کودک بود و از اقدامات ضد مذهبی او، تا حدودی به یاد دارد. "رضا شاه با زنان مخالف بود و دستور کشف حجاب را در سراسر ایران حتی در دهات و روستاها صادر کرده بود و در دهات ژاندارمها مامور اجرای آن بودند. من حادثه تلخی از آن زمان به یاد دارم. در آن زمان کودک بودم و هنوز به مکتب نمیرفنم. روزی در منزل بودم همشیرهام که سه سال از من بزرگتر بود. از مکتب خانه به منزل میامد. دیدم در حال گریه و زاری است زیرا مامورین ژاندارمری چادرش را پاره کرده بودند. او بیش از 7-8 سال نداشت".
محدودیت های مذهبی
در آن ایام، قبل از اینکه رضا شاه عزاداری را منع کند، همیشه یک دهه روضه خوانی داشتند. کودک بود که در خانهشان روضه میخواندند و مادرش برای مهمانها قلیان چاق میکرد. پدرش نسبت به عزاداری و روضه بسیار علاقمند بود. بعد که روضه خوانی تعطیل شد در خانه صحبت می شد که چرا روضه خوانیای که ما هر سال داشتیم تعطیل شد؟ گفتند که دولت جلوگیری میکند و نمیگذارد روضه خوانی شود.
معیشت و طلبگی
از لحاظ معیشت زندگی متوسطی داشتند و زندگیشان سخت نبود. البته پدرش در زندگی قانع بود و اهل اسراف و تجمل نبود و تا زمانی که زنده بود به او و برادرش که در قم تحصیل میکردیم کمک میکرد. در مجموع زندگی محمدرضا مهدوی کنی از راه کمک پدر بود.
زندگی ساده طلبگی و حجره های ساده ای داشت. مدارسی که در قم یا تهران بود هیچ وسیله و امکاناتی نداشت. میگوید که در قم فقط بعضی از حجره ها حصیر و زیلو داشت. "در آن زمان معمولا ما میوه نمی خوردیم و کمتر طلبه ای قدرت خریدن میوه را داشت. صبحها نان و چای شیرین میخوردیم و بیشتر طلاب امکان خرید پنیر و کره و مانند آن را نداشتند و غذای پختنی و گرم هم خیلی کم بود. طلبه ها غذا خوردن را در رستورانها را زشت میدانستند زیرا فکر میکردند که وضع این طلبه خوب شده که رفته است و در رستوران غذا خورده است. ما هفته ای یکی دو بار غذای گرم میخوردیم".
طلبگی را در سال 1324 و از چهارده سالگی شروع کرد. در آن زمان مقطع ابتدایی را در شش کلاس به مدت شش سال طی میکردند. مرحم برهان (از اساتید حوزه) به پدرش گفت که اگر پسرت را برای خدا وقف کرده ای او را اینجا بگذار و برو و اگر برای دنیا آورده ای برادر و برو . پدرش اشک در چشمانش جمع شد و گفت: نه! من او را وقف کردم و تا زنده هستم در حد امکان او را کمک میکنم تا زندگیاش در حد طلبگی اداره شود.
ازدواج
"در سال 1338 در سن 28 سالگی ازدواج کردم. ازدواج ما هم مقدماتی داشت. در ابتدا علاقه داشتم در قم ازدواج کنم؛ چون می خواستم که در قم بمانم اما مرحوم پدرم به این کار رضایت نداد. من به خاطر اینکه ایشان را ناراحت نکنم و رضایت ایشان را جلب کنم، به تهران برگشتم. همسرم تحملش خوب بود. چون روحانی زاده بودند و زندگی طلبگی را پذیرفته بودند. این مسائل باعث شد از زمانی که به تهران آمدم و در مسیر مبارزه با رژیم شاه قرار گرفتم همسرم آمادگی رویارویی با این وضعیت را داشت. بعد از ازدواج برای ادامه تحصیل به قم برگشتم و حدود دو سال ماندم".
آقای برهان بسیار مایل بودند که طلبه ها فورا معمم شوند و در کوت روحانیت در بیایند. چون در آن زمان طلبگی در بین مردم جاذبه نداشت، زیرا در ناراحتی ها و فشارهایی که از سوی دولت پهلوی به علما وارد شده بود، زیاد کسی وارد حوزه نمی شد. در مورد معمم شدنم به ایشان عرض کردم که من لباس ندارم. ایشان گفتند من لباس خودم را به شما عاریه می دهم، چون ایشان قدش کوتاه بود، گفت من قبا و عبایم را می دهم به شما. شما فقط عمامه بخر. من به پدرم گفتم که استادمان می گوید معمم شوید! پدرم گفت که سر آخر تو سواد نداری! اگر معمم بشوی مردم از تو مساله میپرسند و نمی توانی جواب دهی. در اثر اصرار من بالاخره پدرم تسلیم شد و ما رفتیم بازار و یک عمامه خریدیم و روز عید غدیر معمم شدیم. عصر همان روز آمدم بیرون مدرسه و در خیابان خراسان.من نوجوانی 14 ساله بودم. مردم تا مرا دیدند گفتند آشیخ کوچولو، آشیخ کوچولو.
اولین منبر
اولین منبری که رفتم زمانی بود که در قم شرح لمعه تحصیل می کردم. در ماه محرم از تهران به کن رفتم و در مسجد محل برای عزاداری شرکت کردم. آنجا آقایی به نام آسید ابوالعلا اصفهانی بود که محرم ها میآمد آنجا منبر میرفت. او مرا تشویق کرد و گفت منبر برو؛ اگر حالا منبر بروی مردم می گویند این تازه وارد استف اشکال ندارد ولی اگر بعدا که درس خواندی و ملا شدی آن وقت منبر بروی و خراب کنی، هم خودت توقع نداری و هم مردم.
آشنایی با حضرت امام (ره)
اولین آشنایی بنده با حضرت امام در سال 1327 در مدرسه فیضیه رخ داد. به هنگام مرجعیت آیت الله بروجردی. من ابتدا از آیت الله حجت تقلید میکردم و به تبعیت از مرحوم برهان که اولین استادم بود آیت الله حجت را بر دیگران ترجیح میدادم. پس از ورود آقای بروجردی به قم، درباره مرجع اعلم تحقیقات بیشتری کردم. یکی از دوستان به من گفت تا برای رفع شبهات خود درباره اعلم به حاج آقا روح الله رجوع کنیم. من گفتم ایشان را نمیشناسم. ایشان گفت: او را اساتید بزرگ قم است.
نزدیکیهای غروب یک روز، حضرت امام در صف اول نماز در حیاط مدرسه فیضیه نشسته بود. آقای مولایی ایشان را به من نشان داد و گفت سوالت را از ایشان بپرس. از ایشان پرسیدم که مرجع اعلم چه کسی است؟ ایشان تاملی فرمود و فرمود از آقای بروجردی تقلید کنید.
دستگیری و تبعید
ساواک چند بار مرا احضار کرده بود؛ به کلانتری محل هم یکی دو بار مرا بردند و چند بار به سمجد آمدند و اخطار دادند. یک بار هم مرا به ساواک بردند و تذکر دادند. مساله طرفداری از اممام و نهضت امام و حتی بردن نام امام بود. یکی از مساجدی که در آن از امام مساله گفته میشد، مسجد ما بود. بعد از فوت آیت الله بروجردی من جز امام مرجعی را معرفی نکردم. حتی اگر میخواستم شکیات را بگویم سعی میکردم از امام بگویم. ساواک مرا خواست که چرا اسم امام را میاوری؟ زیاد که فشار آوردند به جای امام میگفتم "آقا فرمودند" ساواک گفت چرا میگویی آقا؟ چندی بعد گفتم که حضرت استاد چنین فرمودند. برای آخرین بار ساواک مرا خواست که اگر به این کار ادامه بدهی، می بریمت آنجا که عرب نی بیندازد. لی من باز مساله می گفتم تا اینکه شب 23 ماه مبارک رمضان گه دعا خواندیم و صحبت کردیم، برای بازگشت امام دعا کردیم. پس از مجلس، گفتند باید بروی کلانتری؛ فهمیدم که مرا می خواهند بازداشت کنند. به کلانتری رفتیم و ما را به بوکان تبعید کردند.
بازداشت مجدد
در بوکان بودم که آمدند و مرا به مهاباد و از آنجا به تهران بردند. در تهران سوال میکردند که آیا تو به مجاهدین خلق کمک کردی؟ چقدر کمک کردی و... من هم اعتراف نمیکردم و شکنجه بیشتر میشد. شکنجه تا جایی ادامه داشت که تا 50 روز نمی تواسنت به حمام برود و پاهایش را بشوید. چون زخمهایش خیلی زیاد بود و هر روز میبردنش و زخمهایش را پانسمان میکردند.
تشکیل جامعه روحانیت مبارز
جلسات جامعه روحانیت مبارز پس از آغاز نهضت امام خمینی در سال 42 تشکیل میشد. در آن وقت جامعه روحانیت مبارز به این نام نبود. در ابتدا علمای تهران دور هم جمع میشدند که در یک مقطع اعلامیه جامعه روحانیت به 180 امضا رسید. به دنبال سخنرانی امام درباره کاپیتولاسیون و تبعیدشان، شاگردان امام و علاقمندانشان دور هم جمع شدند و حوادث روزمره را مرد بررسی و تجزیه و تحلیل قرار میدادند. در جلسات مسائل سیاسی و بعضی حرفهایی که قرار بود روی منبرها گفته شود، از قبل هماهنگ می کردیم. گاهی اوقات هم اطلاعیهها و تلگرافها و نامه ها را برای نشر و پخش تنظیم میشد. همین شاگردان حضرت امام و دوستدارانشان در سالهای 47-48 هسته اصلی جامعه روحانیت مبارز را تشکیل دادند.
شورای انقلاب
بعد از 17 شهریور 57، شایع شد که میخواهند امام را از عراق خارج کنند و به کویت ببرند تا اینکه در 13 مهرماه امام به فراسنه تبعید شدند. در آن زمان آقای مطهری با امام ارتباط زیادی داشت. مهدوی کنی می گوید که ما مقر خاصی نداشتیم و همین باعث میشد که دستگاه نتواند با ما مبارزه کند. در همین ایام بحث شورای انقلاب مطرح میشود. در آن بین دو موضع تشکیل حزب و شورای انقلاب مطرح میشود. شورای انقلاب سه ماه قبل از پیروزی انقلاب به دستور امام تشکیل میشود. اولین اعضای شورای انقلاب که با تائید امام انتخاب شدند آیت الله مهدوی کنی، آیت الله اردبیلی، آیت الله باهنر، آیت الله بهشتی، آیت الله مطهری، آیت الله هاشمی رفسنجانی و آیت الله خامنهای بودند.
در مدرسه رفاه
کمیته انقلاب اسلامی
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، تامین امنیت مردم و شهرها یکی از ضروریات ابتدایی بود. در آن زمان به دلیل اینکه نیروی نظامی رسمیای وجود نداشت، مردم خود وارد صحنه شدند و کمیتهها را تشکیل دادند. در این شرایط تنها در تهران بیش از 1500 کمیته تشکیل شده بود. پس از تشکیل کمیته، بحث این بود که چه کسی مسئول کمیتهها شود. آنهایی که سابقه تشکیلاتی داشتند دنبال افرادی بودند که بتوانند با او معامله کنند. بر همین اساس مجاهدین و نهضتیها مرحوم آقای لاهوتی که فردی انقلابی و علاقمند به امام بود ولی روحیهای داشت که بیشتر میتوانست با آقایان نهضتیها و مجاهدین و حتی بنیصدر بسازد؛ چون سوابقی داشت و یکی از فرزندانش هم جزو مجاهدین خلق بود آنها با واسطههایی پیشنهاد داده بودند که آقای لاهوتی مسئول کمیتهها شود.
البته سپاه هم داشت کمکم تشکیل میشد، منتها آن نیرویی بود که در حقیقت از کمیتهها منشعب شد. «امام در آن وقت در مدرسه علوی تشریف داشتند. ما با دوستان در روز دهم یا یازدهم اسفند نشسته بودیم. این قدر یادم هست که مرحوم شهید بهشتی، شهید باهنر، آقای هاشمی، آیتآلله خامنهای، آیتالله مفتح، آیت الله محلاتی، آیت الله شاهآبادی و آقای ناطق نوری در آن جلسه حضور داشتند. در اتاقی نشسته بودیم و از جریانات و اوضاع مملکت صحبت میکردیم. ساعت حدود یازده و نیمه شب بود که ناگهان مرحوم شهید مطهری سراسیمه از اتاق دیگر وارد شدند و گفتند چه نشستهاید که امکان دارد فاجعهای رخ دهد. گفتیم چه شده؟ گفتند الان نهضتیها و بعضی از این وزرای نهضت (اسم نیاوردند ولی یکی از آنها صباغیان بود) با آقای لاهوتی در محضر امام هستند و امام، حکم فرماندهی نیروهای انقلاب را برای آقای لاهوتی نوشتهاند و بناست ساعت 12 از رادیو پخش شود و این فاجعه است.» آقایانی که آنجا بودند گفتند چه کنیم؟ امام برای ایشان حکم می نویسد. ایشان فرمودند یکی از شماها مسئولیت کمیته ها را بپذیرید. پس از مشورت و عدم پذیرش مسئولیت، کمیته ها به آیت الله مهدوی کنی سپرده شد.
ماجرای حسن کروبی
مهدوی کنی بنا به اجازه امام بیانیهای ۱۷ماده ای صادر می کند و می نویسد « به ایشان (حسن کروبی) اخطار می کنم که تا ۲۴ ساعت، کمیته خودش را منحل کند و نیروهای خودشان را با سلاح هایی که دارند تحویل کمیته مرکزی بدهند و اگر هم نکردند ما آن وقت ناگزیریم آنها را خلع سلاح کنیم». پخش این اعلامیه، سبب شد که کروبی از همان وقت مخفی شود و تا الان هم خیلی ظاهر نشود.
دانشگاه امام صادق (ع)
آیت الله مهدوی کنی قبل از انقلاب به همراه شهید مطهری، شهید باهنر و شهید بهشتی به فکر تاسیس یک دانشگاه سالامی میافند. اساسنامه چنین دانشگاهی را نیزتدوین می کنند اما رژیم شاه اجازه چنین کاری را نمی داد تا اینکه سه سال پس از انقلاب، این ایده به سمت عملیاتی شدن گام برداشت. هیئت امنا این دانشگاه متشکل از آقایان منتظری، خامنه ای، مهدوی کنی و مشکینی بوده است.
طبق قانون تولیت این دانشگاه یا بر عهده ولی فقیه بوده یا به اذن وی بر عهده ی نماینده اوست. در زمان حیات امام خمینی این امر به آیت الله منتظری که جزو هیئت امنا و هیئت موسس دانشگاه نیز بودند تفویض گردید و سپس با اجماع نظر هیئت امنا و همچنین آقای منتظری به عنوان یکی از اعضای حقیقی هیئت امنا و همچنین عضو حقوقی آن هیئت، تحت عنوان نماینده ولی فقیه و تولیت دانشگاه و موقوفات وابسته، بر انتخاب آیت الله مهدوی کنی به ریاست دانشگاه این مسئولیت بر عهده ی وی قرار گرفت.
به تبع برکناری آیت الله منتظری و اعلام عدم اطمینان امام خمینی به وی، تولیت و نمایندگی ولایت فقیه هم سالبه به انتفاء موضوع گردید و ایشان از آن پس تنها عضو حقیقی هیئت امنا بودند و نه رئیس عالیه، تولیت یا عضو مأذون از طرف ولی فقیه، لذا از آن پس بر اساس مقرارت و قوانین ایشان دارای جایگاهی نبودند که بتواند یا وظیفه داشته باشد،عزل و نصب یا انتخاب رئیس دانشگاه را تایید یا رد نماید . بعد از عزل ، رحلت و یا کناره گیری برخی از اعضا هیئت امنا و همچنین سلب تولیت از آقای منتظری ، آیت الله مهدوی کنی از امام خمینی و پس از وی از آیت الله خامنه ای به عنوان حاکمان شرع درخواست چاره می کند، که هر دوی آنان برای آیت الله مهدوی کنی اذن صادر می نمایند که به عنوان جانشین هیأت امناء و نماینده ولی فقیه به تمشیت و مدیریت دانشگاه و موقوفات وابسته به آن بپردازد.
اما آنچه که مشخص و قدر متیقن است آن است که با اجازه حاکم شرع و ولی فقیه که به عنوان رئیس هیئت امناء دانشگاه نیز شناخته می شود، آیت الله مهدوی کنی اجازه داشتند تا به عنوان جانشین هیئت امنا تصمیم سازی و تصمیم گیری نمایند و لذا این اعمال نه تنها منافی شرع و قانون نبوده بلکه دقیقا در راستای اجرای آن است.
عضویت به عنوان فقیه در شورای نگهبان قانون اساسی(دو مرتبه)، نمایندگی حضرت امام خمینی (ره) در هیات حل اختلاف مسؤولان نظام و چندین ماموریت مشابه در حوادث مهم دوران انقلاب، وزارت کشور در کابینه شهید رجایی و شهید باهنر، نخستوزیری پس از شهادت شهیدان رجایی و باهنر، عضویت در ستاد انقلاب فرهنگی به حکم حضرت امام خمینی (ره)، عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام، مؤسس و دبیر کل جامعه روحانیت مبارز و عضو و رییس مجلس خبرگان رهبری بخش دیگری از مسئولیتهای این مرد بزرگ بود.
انتهای پیام/